قسم خوردم در خدمت مملکتم باشم

فصل چهارم

رحیم صفوی با خوشحالی صیّاد را در آغوش گرفت. باور نمی‌كرد كه دوباره صیّاد را ببیند. صیّاد خنده خنده گفت: «الحمدلله به خیر گذشت. خب ببینم چه كردی؟»

رحیم می‌خواست توضیح بدهد كه چمران آمد. دست بر شانه صیّاد گذاشت و رو به رحیم صفوی گفت: «من چند لحظه با این دلاور كار دارم.»



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




تاریخ: برچسب:,
ارسال توسط خوشخو

آرشیو مطالب
همسنگران
امکانات جانبی